ساده سازی به زبان ساده
بخش اول
تولید محتوا و ساده سازی
تولید محتوا چه چیزی هست؟
محتو به یک سری اطلاعات منظم و قابل فهم گفته میشه. بنابر این تولید محتوا هم میشه اسم روند خلق این محتوا.
حالا این محتوا می تواند هر چیزی باشد، و فقط در علم خلاصه نمی شود، مثلا یک خبرنگار، تولید محتوای خبری می کند؛ و یک بازاریاب برای کالایی که قصد فروشش را دارد تولید محتوای تبلیغاتی می کند و همین الآن این نوشته هایی که می نویسم یک تولید محتوای آموزشی است. و صدها نمونه دیگر از تولید محتوا.
البته در این کتاب فقط به ساده سازی در تولید محتوای آموزشی می پردازیم، گرچه می توان اکثر مطالب این کتاب را در محتواهای دیگر نیز پیاده کرد. و نکته مهم در تولید محتوا ساده گویی و قابل فهم بودن آن است.
ساده گویی اصلا کار آسانی نیست و نیاز به تخصص دارد ولی در این کتاب سعی بر آن شده است که ساده سازی را با بیانی ساده بنویسیم.
تولید محتوا چه چیزی نیست؟
تولید محتوا به معنای تولید علم نیست، یعنی کسی که مثلا علم فیزیک را آموزش می دهد یک تولید کننده محتوای علم فیزیک است ولی لازم نیست یک فیزیک دان باشد. اما بالعكس اگر کسی پروفسور فیزیک باشد تا زمانی که علم فیزیک را آموزش ندهد یک تولید کننده محتوا محسوب نمی شود.
و البته هر کسی که در هر زمینه ای تولید محتوا می کند باید بر مباحثی که آموزش می دهد تسلط داشته باشد، وگرنه آموزش یک محتوای غلط هرچند زیبا و قابل فهم باشد، فایده ای ندارد.
انوع تولید محتوا
تولید محتوا به اشکال و انواع مختلفی امکان پذیر است و ما می توانیم با در نظر گرفتن نیازهایمان از یک یا چند نوع از اینها در کنار هم استفاده کنیم:
۱. متنی
۲.صوتی
۳. تصویری: عکاسی و نقاشی)، (فیلم و انیمیشن) و (اینفوگرافیک و موشن گرافیک)
۴.بازی(گیمیفیکیشن) و نرم فزار اپلیکیشن)
برای اینکه با انواع محتوایی که ذکر شده است و با کارایی هر کدام به طور مشخص بیشتر آشنا شوید به آدرس اینترنی زیر مراجعه فرمایید:
یکی از راه هایی که باعث می گردد مطالبی که یادگرفته ایم، سریع تر یادمان بیاید و به هنگام نیاز می توانیم مطالب را راحت تر یاد آوری کنیم، پیاده سازی مطالب است؛ آن هم در همان زمانی که در حال یادگیری هستیم.
پیاده سازی در نمونه ی کوچک ما را در هنگام مواجهه با نمونه می بزرگ تر راهنمایی می کند.
مانند ماکتی که پیش از درست کردن یک ساختمان می سازند. تا نمونه ی کوچک آن ساختمان باشد و هر زمان که فراموش کردیم الآن باید این اتاق را چگونه بسازیم به ماکت مراجعه کنیم.
بسترهای تولید محتوا
محتوا را می توان در هر مکانی تولید کرد. ممکن است بر روی دیواره های غار باشد، یا در شبکات اجتماعی.
امروزه بیش از هر زمان دیگر، می توان از بستر ها و ابزارهای بیشتری برای تولید محتوا استفاده کرد.
در این قسمت تعدادی از جدیدترین بستر های تولید محتوا یا همان رسانه های جدید را ذکر می کنیم.
در شبکات اجتماعی
یکی از پرقدرت ترین رسانه های امروزه، شبكات اجتماعی می باشند، چرا که در رسانه های قبلی (از کتاب و مجله و روزنامه گرفته تا تلویزیون و رادیو و وبسایت) همگی دارای یک خصوصیت بودند، و آن هم یک طرفه بودن تولید محتواست.
در این حالت، اگر مخاطب از آن محتوا خوشش نیاید نمی تواند ابراز کند و اگر خوشش بیاید نیز نمی تواند بگوید، اگر درباره محتوا نظری داشته باشد به سختی می تواند به گوش شنونده برساند، و خلاصه اینکه مصرف کننده نمی تواند با محتوای موجود در آن رسانه ها ارتباط برقرار کند و در نتیجه، هم تولید کننده و هم مصرف کننده حس خوبی پیدا نخواهند کرد، مصرف کننده حس خوبی پیدا نمی کند، زیرا نتوانسته نظرش را نسبت به محتوا بیان کند و تولید کننده حس خوبی پیدا نمی کند زیرا هیچ گونه بازخوردی نسبت به محتوایش دریافت نمی کند، که آیا خوب بوده یا بد، چه کند بهتر شود و… و سرانجام در تولید محتوا پیشرفت بسیار آهسته ای خواهد داشت.
اما خوبی شبكات اجتماعی، که به همین دلیل شبكات اجتماعی شدند، این است که تعامل در آنها دوطرفه است و هرکسی به گونه ای تولید کننده ی محتوا محسوب می شود. به شبكات اجتماعی وب ۲ نیز گفته می شود.
خوبی تعاملی بودن، بازخورد گرفتن از محتوا است، چرا که مصرف کننده اگر محتوای شما را دوست بدارد، آن را به اصطلاح لایک می کند و به اشتراک می گذارد و اگر از آن بدش بیاید، آنلایکش می کند. همچنین قابلیت نظرسنجی وجود دارد، که از مزیت های بسیار عالی برای پیشنهاد و انتقاد کردن نسبت به محتوا محسوب می شود.
ساده سازی در شبكات اجتماعی:
از آنجا که شبكات اجتماعی خودشان دسترسی به اینترنت و کار با اینترنت را بسیار راحت نموده اند، تولید کنندگان محتوا در شبكات اجتماعی نیاز به یک ساده سازی دیگر دارند.
در شبكات اجتماعی آنچه واضح است، فراوانی اطلاعات و محتوا می باشد؛ اما یک مصرف کننده و کاربر غیرتخصصی برای استفاده از هر محتوا در شبكات اجتماعی، چیزی حدود ۳۰ ثانیه تا ۱ دقیقه وقت می گذارد، بنابر این اگر شما به عنوان تولید کننده ی محتوا بتوانید محتوایی با همین مقدار زمان تولید کنید، تا پیروزی در میدان شبكات اجتماعی راه زیادی ندارید. و احتمالا کاربران زیادی را جذب کنید. البته کاربران تخصصی برای محتوایی در تخصص خودشان زمان بیشتری می گذارند).
پس در نتیجه برای اینکه در شبكات اجتماعی مورد استقبال قرار گیرد باید محتوایتان مختصر و مفید باشد.
وبسایت ( وبلاگ): وب سایت، نسل پیش از شبکات اجتماعی حساب می شود، و به وبسایت، وب ۱ نیز گفته می شود.
حالا که دلیل خوب بودن شبكات اجتماعی را دانستیم می توانیم، مزیتی که شبكات اجتماعی دارند را در وبسایت نیز پیاده سازی کنیم.
همانطور که گفتیم، مزیتی که شبكات اجتماعی دارند و باعث بالا رفتن تعداد کاربران آن شده است. تعاملی بودن و دو طرفه بودن شبكات اجتماعی است. خب همین مزیت را در وبسایت نیز جاری می کنیم. بدین گونه که با نظرسنجی از کاربران و بازخورد گرفتن از آنها، کاربران را در ارتباط با خود نگه داریم و آنها را از دست ندهیم.
ساده سازی در وبسایت برای ساده سازی وبسایت علاوه بر تعاملی کردن آن می توان از یک تخصص در زمینه ی راحتی کار با وبسایت استفاده کرد، اسم این تخصص، آU و UX می باشد.
کار متخصصان آU و UX این است که وبسایت شما را آنالیز و تحلیل کنند و از بالای صفحه ی وبسایت تا پایین صفحه، هرجایی که نیاز به تغییر دارد، به شما تذکر می دهند تا در نتیجه کار کاربران سایتتان را راحت تر کنند ، مثلا به شما می گویند در صفحه می ثبت نام در وبسایت، اگر دو گزینه ی (نام و نام خانوادگی را در یک فرم ادغام کنید، نسبت به اینکه در دو جا پرسیده شود احتمال اینکه کاربران بیشتری در سایت ثبت نام کنند بیشتر می رود.
رادیو و تلویزیون: رادیو و تلویزیون دو رسانه ای می باشند که نسبت به دیگر رسانه های جدید، کم هزینه تر به حساب می آیند. و به همین دلیل کاربران زیادی را به خود اختصاص داده اند.
اما مسئله ای که احتمالا باعث خواهد شد تا کاربران رادیو و تلویزیون کاسته شوند، ماجرای یک طرفه بودن آن هاست علاوه بر اینکه در رادیو و تلویزیون دیکتاتوریت کاملا احساس می شود، چرا که هر زمان هر برنامه ای را که دلشان بخواهد می گذارند و بیننده و شنونده نیز هیچ مکانی برای پیشنهاد و انتقاد نسبت به برنامه ها، ساعت پخش، کیفیت پخش و … ندارد.
ساده سازی در رادیو و تلویزیون یکی از ابتدایی ترین کارهایی که می توان برای ساده کردن کار با رادیو و تلویزیون انجام داد، گرفتن نظرات و پیشنهادات از مخاطبین است.
اما برای تعاملی تر کردن رادیو و تلویزیون، باید میزان شرکت مخاطب در این تعامل را بالا برد.
یکی از راه های بالا بردن تعامل، اتصال برنامه های رادیویی و تلویزیونی به شبكات اجتماعی است. بدین گونه که مثلا مخاطبین از طریق شبكات اجتماعی بتوانند در برنامه نظرات خود را ابراز کنند.
یا مثلا برنامه ای باشد که پربازدیدترین فیلم های شبكات اجتماعی را در تلویزیون پخش کند.
یا مثلا در برنامه ای از بیشترین هشتگ امروز صحبت شود، یا مردم را به گذاشتن فلان هشتگ دعوت کند، و یا….
خلاصه به هر طریقی که می توان رادیو و تلویزیون را به شبکات اجتماعی متصل نمود.
تولید محتوا کجا به دردمان می خورد؟
بهتر است بگوییم تولید محتوا کجا به دردمان نمی خورد.
شما اگر استاد باشید به دردتان می خورد: تدریس، کتاب نویسی، سخنرانی، و .
اگر کاسب و بازاریاب باشید به دردتان می خورد: معرفی محصول، تبلیغ محصول و …
اگر کارمند باشید به دردتان می خورد: پرزنت و معرفی خودتان و مهارت هایتان به رئیس یا در مصاحبه استخدامی و…
اگر یک فرد عادی باشید: می توانید در صحبت های روزمره از حد معمولی بهتر صحبت کنید یا در فضای مجازی محتوای غیر آماتورانه ای تولید کنید، به شکلی که یک محتوای پر بازدید شود.
چرا تولید محتوای ساده؟
شما خود را به عنوان یک مصرف کننده ی محتوا بگذارید، مشتری چه محتوایی می شوید؟ محتوایی که مطلبش نامفهوم و پیچیده باشد، که برای فهمیدن منظور مخاطب نیاز به چندبار خوانی داشته باشید، یا محتوایی را می پسندید که به سادگی آب خوردن باشد؟
پس شما هم در مقام تولید محتوا، محتوایتان را به گونه ای تولید کنید که مثل آب خوردن از گلوی مخاطبتان پایین برود و همه سختی های فهم مطلب را برایش آسان کنید.
اکثر افراد جامعه لقمه ی حاضر آماده می خواهند، ما هم با ساده سازی محتوا، همین کار را برایشان انجام می دهیم. در نتیجه خواهیم دید، همان اکثریت جامعه مشتری ما خواهند شد.
ساده نکنیم چی میشه؟
دو حالت وجود دارد: یا مدل محتوای شما ذاتا سبک پیچیده ای را می طلبد، مثل: کاریکاتور، شعر و…. که البته در همین مدل ها هم می شود به گونه ای تولید محتوا کرد که در عین پیچیدگی، ساده باشد، یعنی مثلا شعریست که ده مفهوم می توان از آن برداشت کرد، ولی هر ده مفهوم سریعا به ذهن می رسد و نیاز به تفکر عمیق درباره معانی شعر نیست. یا کاریکاتوری به همین شکل….
و حالت دوم اینگونه است که مدل محتوای شما سبک پیچیده نمی طلبد ولی با این حال شما محتوای پیچیده ای تولید کنید؛ اینجاست که اصطلاحا مشتریان شما می پرند و آنگاه خودتان می مانید و خودتان…
زیرا همانطور که گفتیم غالب افراد جامعه میل به لقمه آماده دارند، میل به چیزی دارند که بی دردسر به دست بیاید، خصوصا در جامعه امروزه، اگر در خیابانها قدم بزنید غذاهای فست فودی و غذاهای آماده و ساندویچی بیشتر از دیگر غذاها مشتری دارد.
همانطور که در فضای مجازی می بینیم، امروزه بارش اطلاعات به سمت افراد سرازیر است، و کاربران در هر ثانیه صدها محتوا دریافت می کنند؛ در این دریای اطلاعات، کاربر محتواهایی را می پسندد که آن را به سرعت بفهمد و هضم آن برایش ساده تر باشد، چرا که می خواهد هرچه زودتر به سراغ محتوای بعدی برود و اگر ببیند محتوایی نیاز به کمی تفکر دارد، به سرعت از کنار آن می گذرد.
خلاصه اینکه ساده نکنیم، روز به روز از مشتریانمان کاسته می شود.
بخش دوم
ضرورت ساده سازی
دلایل ساده سازی
همانطور که چند صفحه پیش قولش را دادیم، در این بخش درباره ضرورت ساده سازی بیشتر صحبت می کنیم. البته می توان مستقیما وارد تکنیک ها و ابزار های ساده سازی شد ولی به دو دلیل این بخش را اضافه نمودیم، اول اینکه با چرایی ساده سازی کنار بیاییم و آن وقت است که تکنیک هایش بیشتر به دلمان می چسبد و بیشتر به آن تکنیک ها عمل می کنیم.
جمله معروفی است که می گوید:
انسان اگر چرایی کاری را بفهمد، با چگونگی آن کنار می آید.
و دلیل دوم آن است که از همین بخش نیز می توان برای ساده سازی ایده گرفت، و اتفاقا منشأ بسیاری از تکنیک هایی که در بخش سوم می آید، حاصل جواب به این چرایی ها می باشد.
دلایل ساده سازی:
دلیل اول: انواع مغز
آقای مک لین (Paul D. macLean ) نظریه مغزهای سه گانه را ارائه کرده اند.
ایشان در این نظریه بیان می کنند که مغز انسان را می توان به سه قسمت تقسیم کرد:
- مغز خزنده،
- مغز عاطفی،
- مغز منطقی
مغز خزنده
کار اصلی مغز خزنده، حفظ بقای ما با توجه به نیازهای اولیه و حیاتی است. مثلا زمانی که وسیله ای به سمت شما پرت می شود و شما فورا واکنش نشان می دهید و دستتان را جلوی صورت خود می گیرید، در واقع این مغز خزنده شماست که این رفتار را دستور می دهد.
مغز خزنده، در شرایط خاص به ما فرمان می دهد که یا بجنگ یا فرار کن تا زنده بمانی.
در واقع مغز خزنده با اشیاء و افراد ناآشنا و مبهم ارتباط برقرار نمی کند.
کاربرد: گر محتوای آموزشی ما پیچیده باشد، برای مصرف کننده محتوا مبهم می شود و درنتیجه یا محتوای ما را ول می کند و یا با محتوی ما مبارزه می کند.
یعنی یا می گوید من که نفهمیدم چی می خواد بگه، ممکنه این محتوا برای من ضرر داشته باشه پس از این محتوا استفاده نمی کنم. و یا می گوید: این چرت و پرت ها چیه که نوشته؛ و شروع به بدگویی از محتوای ما می کند.
کارکرد مغز عاطفی بیشتر با مباحث احساسی و عاطفی است.
در زندگی خود تقریبا هر تصمیمی که می گیریم توسط مغز پستاندار صورت می گیرد و این که تصور کنیم می توانیم بدون احساسات تصمیم گیری نماییم تصور باطلی است؛ و می توان گفت، تقریبا همه ما برای هر تصمیمی از احساسات خود استفاده می کنیم.
کاربرد: محتوای ساده به انسان حال می دهد، چرا که می بیند اطلاعات و مطالب را با کمترین زحمت دریافت می کند؛ با خود می گوید: چرا از این محتوا استفاده نکنم؟
مغز منطقی
مغز منطقی کار تحلیل و استدلال را بر عهده دارد.
تفاوت اصلی ما انسان ها از سایر موجودات، داشتن این بخش از مغز است که البته به مقدار قابل توجهی نیز از آن استفاده می کنیم.
مثلا همین الان که در حال مطالعه این کتاب هستید، مغز منطقی شما اطلاعات را دریافت می کند، آنها را تجزیه و تحلیل کرده و پس از دسته بندی به خاطر می سپارد.
کاربرد: اگر منطقی هم فکر کنیم، محتوایی را که در زمان کمتری متوجه می شویم را استفاده می کنیم یا، گر بخواهیم برای متوجه شدن همان محتو زمان بیشتری صرف کنیم؟ قطعا عقل منطقی هم به محتوای ساده حکم می کند.
علاوه بر این، حتی مغز منطقی نیز از پیچیدگی بدش می آید.
بنابر این محتوای ساده به هر سه مغز حال می دهد و مخاطب با هر عقلی که تصمیم بگیرد محتوای ساده ما را انتخاب می کند.
دلیل دوم: ادامه دادن با ما
زمانی که مصرف کننده طعم خوشایند محتوای ما را در دهانش حس کند، مشتری پر و پا قرص ما می گردد.
هنر ما این است که محتواهای پیچیده را به زبانی ساده و همه فهم بیان کنیم، کسی که یک بار محتوایمان را مصرف کند، برای بار دیگر نیز اگر کلاسی گذاشتیم، اگر کتابی نوشتیم، فیلمی ساختیم و … به سراغمان بیاید.
نگه داشتن مشتریان دغدغه هر فروشنده ایست، ما فروشنده های محتوا با تکنیک ساده سازی این مشکل را برطرف می کنیم.
دلیل سوم: گاو بنفش
اصطلاح گاو بنفش برای منحصر به فرد بودن و جذاب بودن به کار می رود و داستانش این است که تصور کنید در دشتی در حال قدم زدن می باشید، در آن جا اگر یک گاو سفید با خال های سیاه ببینید شاید برایتان جالب باشد، سپس هر چقدر جلوتر می روید گاوهای زیادی را با همین خصوصیت می بینید، گاوها دیگر برایتان هیچ جذابیتی نخواهند داشت، اما اگر در میان آن ها چشمتان به یک گاو بنفش بیافتند آن وقت است که آن گاو برای شما جذابیت زیادی را به دنبال دارد، زیرا آن گاو خصوصیتی منحصر به فرد دارد.
چند معلم مدرسه و دانشگاه داریم که درس را ساده سازی می کند؟ چند کتاب داریم، که به صورت ساده و همه فهم نوشته شده باشد؟ چند سخنران داریم که مطالبش برای شنوندگان مبهم نباشد؟
می بینید؟ کمتر تولید کننده محتوایی به خودش زحمت ساده سازی را می دهد، چون زحمت دارد و بسیاری به خود این زحمت را نمی دهند.
در این وضعیت است که ساده کنندگان محتوا، مانند گاو بنفش دیده می شوند.
دلیل چهارم: متخصص نشان دادن ما
کسانی که ساده حرف می زنند نشان از متخصص بودن آن ها دارد، زیرا کسی که مطلبی را نفهمیده، چگونه می خواهد آن را ساده سازی کند و به دیگری بفهماند؟
آلبرت انیشتین جمله زیبایی دارد:
اگر می خواهی بدانی چیزی را فهمیده ای
ببین می توانی به مادربزرگت آن مطلب را آموزش دهی؟
خب اگر ساده بیان کنیم شاید بعضی از مخاطبینمان گمان کنند ما زیاد سواد نداریم؟ خوب است این پاسخ را به مخاطبمان گوشزد کنیم که: این مسأله خیلی پیچیده بود و من برای توی مخاطب، این مطلب را این مقدار ساده کردم.
دلیل پنجم: ایجاد جذبیت
احتمالا خودتان نیز با دلایلی که ذکر شد، متوجه شده باشید که:
هر چه محتوا ساده تر، جذاب تر
و برعکس، اگر محتوای زیبایی داشته باشید، اما آن را پیچیده بیان کنید، به احتمال زیاد جذابیت محتوا را از دست خواهید داد و چه بسا موجب دفع و راندن مخاطبین شود.
احتمالا شما هم در مدرسه معلمی داشته اید که چون با زبان ساده درس می داد، شما نه تنها آن معلم را داشتید بلکه نسبت به آن درس نیز حس خوبی پیدا کرده اید، هرچند آن درس ریاضی با علوم با زبان انگلیسی باشد.
بنابر این، ساده سازی باعث ایجاد جذابیت برای تولید کننده ی محتوا و خود محتوا خواهد شد.
دليل آخر: فهم وقعی مخاطب
معمولا اینگونه است که آموزش می دهیم تا مخاطبمان متوجه مطلب شود، با ساده سازی به این هدف می رسیم.
با ساده سازی کاری می کنیم، محتوا برای مخاطب کاربردی باشد و بتواند مطالب آموخته شده را در زندگی اش به کار گیرد، نه یک سری مطالب تئوری که کاربردی در زندگی نداشته باشد.
زمانی که مخاطب محتوا را نفهمد، ممکن است در مرحله ی اول با آن محتوا دشمنی کند، زیرا آن را نفهمیده است همانطور که در قسمت مغز خزنده توضیح داده شد)، مثل دانش آموزی که درس ریاضی را نفهمد، دوما با تولید کننده ی آن محتوا ارتباط ایجاد نکند، مثل اینکه دانش آموز از معلم ریاضی اش نیز بدش بیاید. سومین مرحله که بدترین اتفاق است، اینکه مخاطب از تمام تولید کنندگان محتوای آموزشی بدش بیاید، همانطور که دانش آموزان زیادی را می بینیم که از تمام معلم ها بدشان می آید.
و این مسئله اصلا خبر خوبی نیست، چرا که مشتریان زیادی را از دست خواهیم داد.
اما زمانی که بیان ساده و همه فهمی برای محتوا داشته باشیم احتمالا هیچ کدام از اتفاقات بالا رخ نخواهد داد.
و خلاصه اینکه با ساده سازی برای مخاطب، مسیر امن و سریع در یادگیری را فراهم می کنیم.
بخش سوم
تکنیکهای ساده سازی
خب به بخش کاربردی کتاب رسیدیم. در این بخش با تکنیک های ساده سازی آشنا می شویم.
ساده سازی کاری دشوار است و گرنه همه ی تولید کنندگان محتوا، محتوایشان را ساده بیان می کردند. اما تکنیک هایی که در این بخش یاد می گیریم، کار ساده سازی محتوای آموزشی را برای ما ساده می کنند.
!تکنیک اول: بهترین ساختار برای طراحی آموزشی
احتمالا تمام مخاطبان از درهم ریختگی محتوا آشفته می شوند. و باید سر فرصت رفته و مطالب شما را دسته بندی کنند، و کمتر کسی است که وقت بگذارد و مطالب را نظم دهد.
در این تکنیک یاد می گیریم، محتوای آموزشی را چگونه نظم و ترتیب دهیم و با این کار هضم محتوا را برای مخاطب
راحت تر کنیم؛ مراحل این تکنیک اینگونه است: (چی؟ چرا؟ چطور؟ خب ؟)
اگر نظم دهی محتوا را به مخاطب بسپاریم، بر فرض اینکه او حوصله کند و نظم دهد نیز ممکن است در دسته بندی مطالب دچار اشتباه شود و مثلا آنچه مربوط به چیستی یک شیء است، در دسته ی چگونگی بیاورد یا برعکس و در نتیجه روز به روز از مخاطبان شما کاسته خواهد شد.
خب، حالا نوبت به توضیح درباره (چی؟، چرا؟ چطور؟، خب؟) می رسد.
چی؟
در اول محتوایمان باید درباره چیستی موضوع صحبت کنیم؛ و موضوعی که می خواهیم صفحه ها درباره اش بنویسیم یا ساعت ها درباره اش صحبت کنیم در اول کار مشخص کنیم. خودم (محمد حسین اسلامی) کتاب های بسیاری را مطالعه کرده ام و وقتی به اواسط کتاب رسیدم تازه فهمیدم درباره چه چیزی صحبت می کند. یا احتمالا این مورد بسیار برای شما هم اتفاق افتاده که پای صحبت های یک سخنران نشسته باشید ولی نمی دانید آن شخص دقیقا درباره چه چیزی صحبت می کند.
در قسمت (چی)، دقیقا مشخصا می کنیم که منظورمان از موضوع صحبت چیست، با اینکار جلوی چند کج فهمی را میگیریم.
اولا کسانی هستند که معنای موضوع ما را نمی دانند، کسانی که احتمالا آن موضوع را درک می کنند ولی با این اسم آشنا نیستند مثلا همین کلمه تولید محتوا، همه با کتاب و سخنرانی و فیلم و … آشنا هستند ولی کلمه (تولید محتوا) برای بسیاری از اشخاص نا مفهوم است. بنابراین اگر نفهمد شما درباره چه چیزی صحبت می کنید احتمال اینکه کتاب یا سخنرانی شما را در وسط کار رها کند بسیار است و اگر هم رها نکند، شاید شما را به بیان ضعیف متهم سازد.
دوما زمانی که موضوع شما معانی متفاوتی داشته باشد. زمانی این مسأله، به بحران تبدیل می شود که یک طرف معنا، مثبت باشد و طرف دیگر منفی. ما با بیان کردن تعریف خودمان از آن کلمه، در واقع تمام شبهات منفی در ذهن مخاطب را برطرف می کنیم، مثلا اگر موضوع صحبت شما درباره انتقاد) بود، در اول کار بگویید دقیقا منظورتان از انتقاد چیست. و بگویید: من اصلا کاری به معنای انتقاد ندارم، بنده به این اتفاق، میگم انتقاد.
چرا؟
یک جمله معروف هست که میگه:
انسان اگر چرایی کاری را بفهمد با چگونگی آن کنار می آید.
و به همین دلیل باید دلیل اهمیت این موضوع را برایشان توضیح دهیم.
دلیل دیگر گفتن (چرایی) یک موضوع، این است که احساس نیاز به آن موضوع را به مخاطبمان القا می کنیم به طوری که با نبود آن موضوع گمان کند یک چیز در زندگی کم دارد؛ و احساس کند که به ما و محتوایمان نیاز دارد.
دقیقا مثل کاری که تبلیغات تلویزونی با ما می کنند، مثلا نشان می دهد شخصی با مایع ظرفشویی بد ظرف هایش را می شوید و به همین دلیل کل زندگی اش آشفته است، اما از وقتی که این مایع ظرفشویی خوب در زندگی اش آمده، همه چیز خوش و خرم و بی نقص می شود، دیگر همه شما را دوست دارند تا آخر داستان….
و دلیل سوم برای گفتن (چرایی) به موضوعی به نام (توهم دانش) برمی گردد:
افراد زیادی گمان می کنند در زندگی زناشویی بهترین عملکرد را دارند، اما وقتی دلیل اهمیت آموزش همسرداری را برایشان گفته می شود، آن شخص تازه به افتضاح بودن زندگی اش پی می برد.
یا خیلی ها به نظر خودشان افراد پر کاری به نظر می رسند، اما زمانی که دلایل رفع اهمال کاری برایشان گفته می شود، آن وقت به این نتیجه می رسند که چه انسان اهمال کاری بوده اند.
برای آشنایی بیشتر با (توهم دانش) به آدرس اینترنتی زیر مراجعه فرمائید:
برای اینکه توهم این افراد را برطرف کنیم، باید به آنها بفهمانیم که این چیزی که ادعای اطلاع از آن را داری، ببین! تو در اینجا و اینجا و اینجای آن به مشکل می خوری پس باید از محتوای ما استفاده کنی.
مثلا ممکن است بسیاری از افراد ادعای کم رو و خجالتی نبودن داشته باشند، اما به آن ها می گوییم، مثلا اگر کسی در صف نانوایی از تو جلو زد، چه می کنی؟ آیا به او تذکر می دهی؟ یا مثلا اگر یکی از آشنایان از تو پولی درخواست کرد برای قرض آیا شده در رودربایستی گیر کنی و پول به او قرض دهی؟ یا مثلا زمانی که یک آشنا از تو پول قرض گرفته و
تو به خاطر رودربایستی از او پس نگرفته باشی؟
و دهها مثال دیگر را برایش بازگو می کنیم تا به او بفهمانیم که او در بعضی موارد خجولی گری می کند، و آنگاه او را به کارگاه رفع خجولی دعوت می کنیم.
برای اینکه بتوانید خوب به مخاطب بفهمانید چرا این موضوع مهم است، خودتان را جای مخاطب بگذارید و بپرسید:
(خب که چی؟) و در جواب باید کاری کنید که مخاطبتان به استفاده از محتوای شما قانع شود.
چطور؟
در این قسمت از کار، مخاطب به ما میگوید: حالا که فهمیدم این موضوع یعنی چی؟ بعدش هم گفتی چرا باید این موضوع را بدونم؟ حالا بگو چطور به این موضوع عمل کنم؟
چگونگی، مهم ترین قسمت آموزش است، اگر مخاطب نتواند موضوع یادگرفته شده را در زندگی یا کار عملی کند، برای
محتوای شما احترامی قائل نخواهد شد. چگونگی می گوید چگونه می توان از این محتوا استفاده نمود. محتوای شما هر چقدر هم که تئوری باشد می توان از راه های مختلف (که در بخش چهارم ابزارک های ساده سازی) ذکر خواهد شد)| برای عملی نشان دادن مطلب استفاده کرد، از بهترین راه ها: داستان است.|
در ادبیات عربی علمی به نام نحو می باشد که کاملا تئوری است. اما با داستانی کردن یکی از بحث های آن، مبحث را | عملی نشان داده ام. برای خواندن این داستان بسیار شیرین و کوتاه به آدرس اینترنتی زیر مراجعه فرمایید:
WWW.mhis.me/nstory
خب؟
این قسمت، ادامه قسمت (چگونه؟) است؛ اما در این قسمت باید کاملا واضح بیان شود که مخاطب چکار کند؟
با توضیح (خب؟) مخاطب را از بهت و حیرت در می آوریم، او در دل خودش می گوید، حالا که او مثلا گفت: محتوای خودتان را در سایت تولید کنید؛ خب الان سایت رو از کجا شروع کنم؟
کتاب بنویسید؛ خب کتابنویسی رو از کجا شروع کنم؟ از مقدمه یا از وسط کتاب؟
وما در قسمت (خب؟) باید مسیر را کاملا شفاف برای مخاطب ترسیم کنیم، به او بگوییم از کجا شروع کند، سپس چکاری انجام دهد، بعد از آن چه کند، و مانند کسی که یک نابینا را راهنمایی می کند، قدم به قدم مسیر را برای مخاطب توضیح دهیم.
و به این می گویند CTA: clear call to action
یعنی (دعوت به اقدام بسیار واضح).
تکنیک دوم: پر کردن شکاف ها
کسانی که نزد شما می آیند تا محتوا دریافت نمایند، از شما می خواهند یک یا چند مورد از چهار کمبود زیر را برایشان فراهم کنید، این کمبود ها که اسمش را می گذاریم شکاف، این چهار مورد می باشند:
اشكاف دانشی (نمی داند) ۲. شکاف مهارتی نمی تواند) ۳. شکاف انگیزشی (نمی خواهد) ۴.شکاف محیطی (شرایط نمی گذارد)
وظیفه ی تولید کننده ی محتوای آموزشی، پر کردن این چهار شکاف است، زمانی که یکی از این کمبودها در مخاطب وجود داشته باشد، تقریبا غیر ممکن است، به محتوای شما عمل کند.
مثلا: اگر موضوع شما آموزش سخنرانی باشد، مخاطبتان شکاف دانشی ندارد، چون می داند سخنرانی را باید چگونه شروع کند و چگونه به پایان برساند و …. مشکل او شکاف مهارتی است، ما باید او را در موقعیت سخنرانی قرار دهیم تا بتواند به آموزش های سخنرانی عمل کند؛
یا مثلا اگر تولید کننده محتوا برای یک فروشگاه اینترنتی باشید، و بخواهید یک وسیله ای را بفروشید که همه می دانند آن وسیله چیست، اما انگیزه خرید آن وسیله در مشتری وجود ندارد، پس شما باید این انگیزه را برایش ایجاد کنید تا وسیله را بخرد و اگر رقیب داشته باشید باید طوری انگیزه بدهید که وسیله را از شما بخرد.
پس ما تولید کنندگان محتوای آموزشی با پر کردن این شکاف ها، کار را برایشان ساده می کنیم؛
و اینگونه می شود که ساده سازی در تولید محتوا شکل می گیرد، به عنوان مثال یک استاد به جای اینکه، فقط شکاف دانشی را برای شاگردانش پر کند، و مهارت به کارگیری آن دانش (شکاف مهارتی)، انگیزه عمل به آن دانش (شکاف انگیزشی) و رویارویی با محیط و جو اطرافش برای عمل به آن دانش (شکاف محیطی) را به شاگردش بسپارد، خواهید دید
که کار برای شاگرد بسیار سخت خواهد بود.
اما اگر استاد، تمام این شکاف ها را برایش پر کند، در حقیقت، کار ساده سازی را انجام داده است.
خب حالا به معرفی این شکاف ها و راه های پر کردن آن می رسیم.
شکاف دانشی
شکاف دانشی یعنی آن شخص درباره ی موضوعی دانش ندارد تا بخواهد به آن عمل کند، کافیست بداند تا بتواند بدان عمل نماید.
دانستن = تونستن
علت ندانستن موضوع به سه چیز بر می گردد:
- موضوع جدید است: مثل تولید محتوا که شاید بسیاری از افراد از این موضوع اطلاعی نداشته باشند.
- دسترسی محدود است: زمانی که هر کسی نتواند از آن موضوع با خبر باشد، مثلا موضوعی باشد که در خارج از ایران تدریس می شود.
- توهم دانش: زمانی است که افراد گمان می کنند که می دانند، اما در واقع هیچ نمی دانند.
حالا نوبت به پر کردن این شکاف ها می رسد و یا به عبارت بهتر چطور بر روی این شکاف دانشی، پل دانشی بزنیم؟
۱. بفهمد که نمی داند: در اول محتوایتان، آزمونی تهیه کنید و در آن، سوال هایی از مخاطب بپرسید که او را به چالش بکشاند و بفهمد که در آن شرایط نمی داند چه کاری صحیح است، مثلا سوال اینگونه باشد (چکار می کنید اگر…………………… ؟)
۲. چه اطلاعاتی نیاز دارد؟ در ابتدای ارائه محتوا، مثلا پیش از شروع به تدریس، از آنان بپرسید که شما دقیقا چه چیزی از من می خواهید؟.
٣. کجای مسیر نیاز به اطلاعات دارد؟ از آنها بپرسید، شما دقیقا کجای این موضوع را متوجه نشدید؟
۴. آیا یادشان می ماند؟ این بار، باید از خودمان بپرسیم، چکار کنیم، مطالب یادشان بماند(کارهایی که موجب می شود، مخاطب محتوای ما در ذهنش بماند در بخش چهارم ابزارک های ساده سازی) ذکر خواهد شد.)
۵.چه سبکی از اطلاعات بهتر است؟ (متن یا فیلم یا…) طبق موضوعمان می سنجیم و می بینیم کدام یک از رسانه ها برایش بهتر جواب می دهد؟پ
شکاف مهارتی
شکاف مهارتی یعنی نمی تواند کاری را انجام دهد.
و این نتوانستن در جایی است که دانستن کافی نیست) مثل کنترل خشم؛ یا جایی که باید ایفای نقش بکند) مثل کنار گذاشتن خجالت؛ یا جایی که باید کار عملی بدهیم) مثل کلاس های فنی حرفه ای؛ یا جایی که نیاز به تکلیف داشته باشد) مثل درس ریاضی.
وجود این شکاف به این دلیل است که دانستن کافی نیست زیرا اگر دانستن کافی بود، دیگر کسی دروغ نمی گفت، یا همه به فقرا کمک می کردند، زیرا همه می دانند، دروغ بد و کمک به فقیر خوب است…! |
پل های مهارتی عبارتند از:
1.چه تمرینی باید انجام دهند؟ ما باید به مخاطب بفهمانیم، که دقیقا باید چه تمرینی را انجام دهد.(دعوت به اقدام بسیار واضح)
۲. می دانند که باید تمرین کنند؟ بعضی از مخاطبان اصلا نمی دانند که هر مهارتی نیاز به تمرین دارد، و گمان می کنند که بدون نیاز به تمرین، می توانند بر آن مهارت فائق آیند، وظیفه ماست به مخاطب بفهمانیم که: تو باید تمرین کنی.
٣. چه فرصت هایی برای تمرین دارند؟ این سوال را باید از خومان بپرسیم که، مخاطب در چه فرصت هایی می تواند این تمرین را بهتر انجام دهد.
۴.چه قدر زمان نیاز دارند؟ اینکه گفته شود(هر چه بیشتر بهتر) یک کشنده ی انگیزه برای مخاطب است. باید او را خیلی دقيق توجیه کنید که برای رسیدن به مقدار مطلوب دقيقا چند ساعت باید تمرین کنند.
طبق تحقیقات انجام شده، برای اینکه در مهارتی به رضایت شخصی برسید و در حد خودتان مهارت را یاد گرفته باشید، ۲۰ ساعت تمرین کافیست؛ و برای رسیدن به برترین ها در جهان، نیاز به ۱۰ هزار ساعت تمرین دارد.
۲۰ ساعت تمرین = رضایت شخصی
۱۰ هزار ساعت تمرین = برترین های جهان
برای مطالعه مقاله ای درباره اینکه چند ساعت تمرین برای هر مهارتی نیاز است؟) به آدرس زیر مراجعه کنید:
5.آیا مهارت قبلی را فراموش کرده است؟ اگر شما (مدیریت خشم) را آموزش می دهید، باید آموزشتان کاری کند که مهارت اشتباه قبلی افراد(خشمگین شدن) فراموش شود.
شکاف انگیزشی
شکاف انگیزشی زمانی پیش می آید که مخاطب نمی خواهد انجام دهد. در حقیقت انگیزه ای برای انجام آن کار ندارد.
دلیل وجود این شکاف ممکن است یکی از موارد زیر باشد:
- دلیلی برای تغییر ندیده: این شخص میگه تغییر کنم که چی بشه، پس ما باید به او چند دلیل برای تغییر بدهیم.
- عدم اطمینان به مقصد و نتیجه: باید نتایجی را که این محتوا تا به حال داشته را به او نشان دهیم.
- غير جذاب بودن مقصد: باید مقصد را برایشان جذاب نشان دهیم.
- اضطراب و نگرانی در مورد تغییر
- توهم دانش دارد و نمی داند
پل های انگیزشی عبارت اند از:
نگرش آن ها به آموزش چگونه است؟ اگر دید منفی به آموزش دارند، باید آنها را به گونه ای توجیه کنیم که از آموزش می توان چه نتایجی گرفت؛ و نگرش های منفی که از تجربه های بد در آموزش برایشان به وجود آمده را تغییر دهیم.
۲. آیا مقاومتی نشان می دهد؟ باید به انواع مختلف او را وادار به انجام کار کنیم، مثلا بگوییم:(تو سه بار این کار رو انجام بده اگر نشد، دیگه نکن)، یا مثلا بگوییم:(ببین، منم اینجوری فکر می کردم /اینجوری بودم، ولی نتیجه نگرفتم و عقب موندم، اگه نمی خوای مثه من کارت انقدر عقب بمونه، کار من رو نکن، دیگه خود دانی ) مخاطب با شنیدن این جمله میگه: ببین پس این هم یه زمانی تو سنگر ما بوده و ما را به دنیای مطلوب خود وارد می کند.
3.چه چیز آنها را می انگیزاند؟ به دنبال انگیزه های خوب در موضوعمان بگردیم، مثلا بگوییم :(ببین سخنران ها خیلی معروف میشن، اگه سخنرانی رو شروع کنی، تو هم معروف میشی). یا انواع انگیزه های دیگر، فقط باید توجه کنیم که انگیزه دادن الکی نباشد، که طرف کلا دلزده شود، با انگیزه منفی نباشد، مثلا بگوییم اگر برنامه نویسی را یاد بگیری می توانی هکر حرفه ای شوی، حساب بانک ها را هک کنی و از حساب ها دزدی کنی که این امر کاملا غیر اخلاقی است.
شکاف محیطی
در شکاف محیطی مخاطب به ما می گوید: شرایط نمی گذارد من این کار را انجام دهم.
و این بهانه به چند شکل است:
ابزرها و تکنولوژی
بعضی ها می گویند:(توی ایران، تکنولوژی و ابزار یا نیست، یا گرونه). اما باید به اینها گفت: تکنولوژی پیشرفت کرده و
برای خیلی از کارها لازم نیست، دستگاه بزرگی خرید، بعضی از کارها را می توان با همین کامپیوترهای در دسترس خودمان نیز انجام داد.
مثلا برای شبكات تلویزیونی دستگاهی برای پخش زنده هست به نام SNG و قیمت آن (امسال یعنی ۱۳۹۶) بیش از ۲۰۰ میلیون تومان است، علاوه بر هزینه هایی که شبکات، ماهانه برای پخش زنده خواهند پرداخت. ولی یکی از دوستانم با یک برنامه نویسی نه چندان پیچیده بر روی کامپیوتر، یک SNG جیبی باکمترین هزینه (حدودا ۳۰ میلیون تومان) و با هزینه ی ماهانه کمتر از SNGهای معمولی ساخته است؟
محیط حمایت کننده
از دیگر بهانه ها این است که: می خوام فلان کار رو بکنم، ولی خانواده نمیذاره مدیر نمیذاره کارمندا نمیذارن و …). شاید بهتره اینجوری بگن: (من بلد نیستم چطور با خانواده (مدیر کارمند، رفتار کنم که مانع انجام کارم نشه).
راهکارها
حالا ما به عنوان تولید کننده محتوا در قبال این شکاف محیطی چه کاری می توانیم انجام دهیم، تا مخاطبمان به سادگی بتواند با شکاف محیطی اش کنار بیاید؟
یاددهی مسئولیت پذیری
باید به این افرادی که صحبت از شکاف محیطی میزنند، مسئولیت پذیری رو یاد بدیم، مثلا کسی که از مدیر بد، ناله می کنه، باید بهش گفت:«آیا خودت هم به وظایفی که مدیر به گردن تو داره درست عمل می کنی؟» یا کسی که که می گوید: زنم اصلا نمیذاره به کارهام برسم، همش غر میزنه. باید بهش گفت:«خودت چقدر برای همسرت وقت میذاری؟ آیا آنقدر غرق کار شدی که خانواده یادت رفته؟»
پلن B و تعیین تکلیف
پلن B به این معناست که کسی وضعیت بدی دارد ولی تغییر آن وضعیت اصلا دست خود شخص نیست، مثل کسی که دست ندارد، یا نابیناست، یا واقعا خانواده اش امدیرش اشرایطش به هیچ عنوان قابل تغییر نیست. در اینگونه شرایط یا شرایطی بدتر یا بهتر از این موارد، انسان باید یک لحظه به خودش بیاید و بگوید: «خب! حالا چیکار می تونم انجام بدم؟». |
پلن B به ما میگوید تو نمی توانی فلان کار مطلوب را انجام دهی، خب حالا نقشه دو مت چیست؟ بنشین و نقشه دومی
برای رسیدن به هدفت رسم کن.
بعضی ها در مواجهه با مشکلات درگیر حل مشکلی می شوند، که از بین بردن آن مشکل دست آن شخص نیست. در این صورت یک تولید کننده محتوا به مخاطبینش، آموزش می دهد که اگر نتوانستید، فلان کار را انجام دهید، نقشه دوم چیست.
هر بار که با مشکلی مواجه می شوید، این جمله را فراموش نکنید:
«خب! حالا چیکار می تونم انجام بدم؟»
تکنیک سوم: ساخت آوتار
هر محتوایی برای یک نوع مخاطب ساخته می شود، که به آن، جامعه هدف گفته می شود.
گاهی جامعه هدف کوچک است، مثل معلمی که مخاطبانش محدود به دانش آموزان کلاس می شود؛ گاهی نیز جامعه هدف بزرگ است و از بچه تا بزرگ، مرد و زن همگی مخاطبین او هستند ولی نه همه مردم، بلکه افراد یک دین خاص یا یک ملت خاصی مخاطبین او می باشند در این صورت جامعه هدف او می شود ایرانی ها) یا (مسلمانان). و گاهی مخاطبین هیچ محدودیت انسانی ندارد، مثل بسیاری از فیلم های سینمایی.
خب این جامعه هدف بود؛ اما او تار شخصیتی است پایین تر از جامعه هدف که بدترین حالت ممکن را در او در نظر می گیریم، که اگر آن شخص محتوای ما را متوجه شد، پس بقیه جامعه هدف نیز متوجه می گردند.
شخصیت آو تار را در هنگام تولید محتوا مد نظر قرار می دهیم، و محتوا را با آن شخص می سنجیم، و میزان فهمیدن جامعه هدف را شخصیت آواتار قرار می دهیم، و در نتیجه کار فهمیدن مطالب را برای مخاطب سادهتر می کنیم.
آواتار فیلم سینمایی است، که در آن، یک سری افراد را به شکل موجودات فضایی درست می کنند، تا بتوانند یک سری ویژگی های فرضی را در آنها پیاده کنند، و به همین دلیل شخصیت های فرضی پایین تر از جامعه هدف را آو تارمی نامیم.)
ویژگی های آوتار
در ساخت شخصیت آواتار، باید یک نفر را با ویژگی های پایین، همیشه مد نظر قرار دهیم.
سن: کمتر از مخاطب وقعی(جامعه هدف) باشد. زیرا معمولا اینگونه است که سن پایین تر نشانه رشد نکردن عقل و سخت تر فهمیدن آن مخاطب است.
البته اگر جامعه هدف شما افراد پیر باشند، مثل کسی که برای بازنشستگان محتواسازی می کند، نباید در ساخت آواتار سن پایین تر را در نظر بگیرد، زیرا معمولا اینگونه است که افراد مسن و پیر درصد هوش و فهمشان از بقیه مردم کمتر است.
۲. سواد: کمتر از مخاطب واقعی باشد.
3.خجالتی بودن: بیشتر ز مخاطب وقعی خجالتی باشد. زیرا افراد خجالتی اگر محتوا را نفهمند، نه حرفی می زنند، نه سوالی می پرسند، نه انتقادی می کنند و در نتیجه ما نمی فهمیم که آیا آنها متوجه محتوایمان شده اند یا خیر؟ پس هنگام تولید محتوا، در ذهنمان این نباشد که: اگر مخاطب نفهمید به من خبر می دهد و بیشتر توضیح می دهیم. بلکه بگوییم:«به گونه ای توضیح می دهم که حتی شخص خجالتی نیز نفهمیده نرود».
۴ فرهنگ: کمتر از مخاطب وقعی باشد.هر چقدر فرهنگ مخاطب را کمتر فرض کنیم، توقعمان از مخاطب نیز پایین تر می آید. و اگر مثلا با توهین یکی از آن ها برخوردید، ناراحتتان نکند و جا نخورید، چرا که شما خودتان را از قبل برای مواجهه با چنین صحنه ای آماده کرده اید.
۵. و هرگونه ویژگی منفی دیگر که متناسب با مخاطبینتان باید در نظر بگیرید؛
مثلا در سخنرانی، فرض کنید یک پسر بچه بازیگوش ۱۲ ساله در حال گوش دادن به سخنرانی شماست، خب اگر شما طوری سخنرانی کنید که این بچه به جای بازیگوشی شش دانگ حواسش به شما باشد، احتمالا باقی حضار نیز مطالب شما را متوجه می شوند.
تکنیک چهارم: خلاقیت
خلاقیت یعنی اگر به شما در مسیر برای رسیدن به مقصد نشان دادند شما مسیر سومی را خلق کنید.
خلاقیت در تولید محتوا موجب ساده شدن فهم مطلب می گردد، مثل اینکه مسیر تهران تا شمال را به جای رفتن از مسیر صعب العبور کوهستان، برای مسافرین تونل بزنید و مسیر را برای آن ها ساده کنید.
خلاقیت اضافه بر راحت فهمیدن، موجب یادآوری بهتر مطالب می شود. زیرا انسان هرچیز روتین و معمولی را فراموش می کند، اما هنگامی که در محتوا از خلاقیت استفاده می کنید در واقع این معمولی بودن را کنار زده اید.
ذهن خلاق به جای اینکه جواب های جدیدی برای سوالات داشته باشد، سوالات جدیدی می پرسد.
مثلا اگر ما مشکل پادرد و کمر درد داشته باشیم ممکن است بخواهیم به این سوال جواب دهیم:
برای اینکه از پله ها راحت تر بالا برویم باید از چه وسیله ای استفاده کنیم؟
اما مخترع پله برقی به جای جواب به سوال بالا، سوال دیگری پرسید:
چرا باید پله ثابت باشد و ما از آن بالا برویم؟ چرا نباید ما ثابت باشیم و خود پله بالا برود؟
احتمالا در ذهن شما هم این جمله ساخته شد: «چرا نباید ما ثابت باشیم و پله از ما بالا برود؟»
و اینگونه است که ذهن ما به چیزهای تکراری و تکمیل جملات بر اساس اطلاعات قبلی عادت کرده است، تا از این راه ذهنمان کمتر برای فهم مطالب تلاش کند.
اما برای اینکه خلاقیت را در ذهنمان پرورش دهیم، باید این تکرار کردن ها و کارهای روتین انجام دادن ها را کمتر کنیم، تا ذهن راه های جدیدتری برای حل مسائل پیدا کند.)
برای مطالعه بیشتر درباره ی خلاقیت در تولید محتوا به آدرس اینترنتی زیر مراجعه کنید:
زززززززززززززززززززززززززززبیلیبببببببببببببببببببببببببببززززززززززززززیسبلی
بخش چهارم
ابزارکهای ساده سازی
۱. طبقه بندی اطلاعات
اولین ابزار ساده سازی، طبقه بندی اطلاعات محتوایی است که در حال تولید آن می باشید، و با این ابزار کار تولید محتوا را هم برای خودتان و هم برای مخاطب ساده تر می کنید:
1.ساده تر برای مخاطب: زیرا هر چیزی که دسته بندی شده باشد، دسترسی به محتوای آن راحت تر است مثال واضحش نیز کتابخانه می باشد، هر چقدر دسته بندی بهتر باشد، راحت تر، کتاب مورد نظر را پیدا می کنید.
۲ ساده تر برای تولید کننده محتوا: زیرا طبقه بندی اطلاعات، به محتوا نظم می دهد و یکی از مهم ترین چیزهایی که تولید کننده محتوا را کلافه می کند، نامنظم بودن محتواست، تولید کننده نمی داند الآن به چه چیزی برای اضافه کردن به محتوایش نیاز دارد، اگر مطلبی که به محتوا مربوط می باشد پیدا کند، نمی داند کجای محتوایش جا دهد و در نتیجه، محتوای خوبی از آب در نمی آید، اما وقتی محتوا را طبقه بندی کند، می داند چه مطلبی را در کجای محتوایش جای دهد.
انسان با مطالبی که برایش واضح باشند بیشتر ارتباط برقرار می کند، محتوای ما هرچقدر مثال های بیشتری داشته باشد که مخاطبین با آن سر و کار دارند، بیشتر می تواند با مخاطب ارتباط برقرار کند.
و زمانی که مخاطب ارتباط برقرار کرد، محتوا را بهتر می فهمد و در نتیجه ساده سازی صورت می گیرد، مانند مثال بالا که طبقه بندی اطلاعات به قفسه های کتابخانه مثال زده شد، که یک امر روزمره می باشد.
حواسمان باشد، که از کتاب ها مثال درنیاوریم، چرا که اکثرا یا مثال ها قدیمی اند و یا مثال ها غیر بومی می باشند، که در این صورت مثال ها کاملا برای مخاطب نامانوس بوده و مخاطب نمی تواند به درستی ارتباط برقرار کند.
زمان شنیدن داستان، زمانی است که مغز انسان کمترین انرژی را مصرف می نماید.
زیرا داستان نیاز به محاسبات و تفکر اضافی ندارد، چرا که مغز ما از بچگی به داستان عادت کرده، بلکه از زمان اولین انسان ها نیز مطالبشان را با داستان برای هم دیگر تعریف می کردند.
اهمیت داستان را می توان از اینجا دریافت که برترین کتاب، یعنی قرآن، از داستان بسیار استفاده نموده است.
احتمالا شما هم توجه کرده اید، زمانی که کسی داستان تعریف می کند، همه سراپا گوش می دهند، زمانی که کتابی مسائل علمی را در قالب داستان بیان می کند، خیلی برایتان مفهوم تر است و بهترین نمونه، فیلم است، فیلم های سینمایی در واقع یک داستان نمایشی است، و می بینید که مغزتان در زمان تماشای فیلم کمترین مصرف انرژی را دارد.
یکی از ابزار های بسیار قوی برای ساده سازی، تشبیه آوردن است، همانگونه که شاعران برای بیان احساساتشان نسبت به چیزی، از تشبیه و استعاره کمک می گیرند، و می بینیم که چقدر از احساس شاعر را درک می کنیم، مثل زمانی که سختی یک کار را به کندن کوه تشبیه می کند، یا راحتی را به آب خوردن.
اینگونه است که شاعر، به جای نوشتن خط ها توضیح برای توصیف یک شیء از یک کلمه تشبیه استفاده می کند و مخاطب تمام مطلب را از همان یک کلمه دریافت می کند.
البته در تشبيه باید به دو نکته توجه کرد:
اول اینکه، یک قاعده هست که می گوید:(در تشبیه، از یک جهت شباهت پید می کنند، ولی از جهت های دیگری تفاوت دارند. به همین دلیل اگر شیئی را به شیء دیگر تشبیه می کنید، لازم نیست از همه جهت شباهت داشته باشد، همانطور که وقتی می گویند، فلان جنگجو شیر است، منظورشان شباهت در شجاعت است، نه شباهت در مثلا ریش پرپشت داشتن. دوم اینکه، نباید تشبیه ایجاد تنش کند. مثلا بگوییم، (زندگی مثل رانندگی می ماند، چون….) خب در اینصورت شاید طرف مقابل، در رانندگی اذیت می شود و از آن خوشش نمی آید، و به همین دلیل شاید دیدش نسبت به زندگی عوض شود. و این منفعل شدن، قدرت تشبیه را می رساند، که چقدر یک تشبیه می تواند تاثیر گذار باشد).
بازی سازی یا گیمیفیکیشن روشی است که اخیرا اهمیت زیادی پیدا کرده است، چرا که همه به این نتیجه رسیده اند که مردم از بازی کردن خسته نمی شوند، و اینگونه می توان ساعت ها محتوا را در یک بازی گنجاند، و مستقیم یا غیر مستقیم به مخاطب القا کرد.
ساده کردن مطالب به وسیله بازی سازی بسیار واضح است و نیاز به توضیح اضافه نیست.
جدید ترین انواع بازی، بازی های موبایلی و دیجیتالی است، که البته هزینه های مالی خودش را نیز می طلبد، ولی لازم نیست به بازی به دید یک غول نگاه کرد، که نیاز به بودجه و هزینه می زیاد داشته باشد، بلکه یک مدرس، سر کلاس درس، می تواند به راحتی با یک بازی، آموزش دهد، یا نویسنده ای که با دعوت به انجام یک بازی، خوانندگان کتاب را نسبت به مطلب آموزشی اش شیر فهم می کند.
بازی، به صورت پیش فرض معنایی ندارد، ولی وقتی توضیح داده می شود، کاملا معنا دار می گردد.
برای ساخت بازی های ساده، جهت فهماندن مطالب، باید از خلاقیت خودمان استفاده کنیم، منبعی برای بازی ها وجود ندارد که بازی مورد نظرمان را از آن جا برداریم، البته کارگاه هایی برای آموزش ساخت بازی های آموزشی وجود داردکه می توانید با نام های بازی سازی یا گیمیفیکیشن آن ها را بیابید و برای یادگیری قواعد کلی ساخت بازی آموزشی در آنها شرکت کنید.
6. ایجاد اقدمک بسیار واضح
هر چقدر محتوای شما خوب و عالی باشد، ولی به مخاطب نفهمانید باید مسیر را از کجا شروع کند؟ در مسیر چه کند؟ دقیقا چگونه این کار را انجام دهد؟ تا اینجا، مطالب برای مخاطب هیچ کاربردی نداشته است. و در بعضی موارد، حتی اوضاع بدتر می شود، چرا که برایش انباشت اطلاعات شده و نمی داند این اطلاعات کجا به دردش می خورد؟ و اینگونه دردش بیشتر می شود، چرا که تا دیروز از این مطلب خبر نداشت، و خیالش راحت بود، اما از امروز که نسبت به همچین مطلبی آگاهی پیدا کرده اما نمی داند چگونه باید آن را به کار بگیرد، دچار اضطراب می شود.
همین موضوع یکی از دلایل استرس بیشتر باسوادان نسبت به بی سوادان است، چرا که مثلا شخصی نمی داند فلان ویروس چیست و خب از این لحاظ مشغولیت فکری ندارند، اما کسی که از بد بودن آن ویروس با خبر است ولی نمی داند چگونه باید از ابتلاء به آن ویروس پیشگیری کند یا اگر مبتلا به آن ویروس شده، چگونه آن را دفع کند؛ به احتمال زیاد دچار اضطراب می شود.
اگر فرضا در شهری غریب گم شده باشید، آدرس دادن کدام یک از این افراد، برایتان ساده تر خواهد بود؟
کسی که می گوید: «میری چپ، بعدش راست، بعد مستقیم بعد…» یا کسی که می گوید:«مستقیم که می روی به فلان خیابان می رسی، از آن چهارراه به سمت چپ می پیچی و …» یا کسی که کاغذ در می آورد، برایت کوروکی می کشد و تمام مسیر را در کاغذ پیاده می کند؟ و یا آنکه گوگل مپ را درآورده و از روی نقشه به شما توضیح می دهد؟
مسلما (نقشه) برایمان راحت تر است، زیرا بسیار واضح مسیر را برایمان می کشد.
هر تولید کننده ی محتوا با دعوت کردن به اقدام و عملی نمودن آن محتوا در زندگی، در واقع محتوا را کاربردی نموده و کار پیاده سازی مطالب در زندگی را برای مخاطب ساده تر می نماید.
حالا هرمقدار این دعوت به اقدام واضح تر باشد، ساده سازی بیشتر است.
۷. تبدیل عدد و رقم به مباحث قابل درک
ذهن انسان ها بدینگونه است که از یک عدد و رقمی که بگذرد دیگر بزرگی آن عدد را درک نمی کند؛ این عدد نیز نسبت به اشخاص متفاوت است مثلا شاید بچه های پیش دبستانی اعداد بعد از ۱۰ را دیگر درک نکنند، و حتی اعداد کوچک نیز همینطور است، مثلا ۱/۰ (یک دهم) سانتی متر بزرگ تر است یا ۰۱/۰ (یک صدم) سانتی متر؟
به همین دلیل است که باید این عدد را به یک مفهوم قابل درک تبدیل کرد، مثلا اگر دکتری می خواهد به بیمارش بفهماند، که یک غده کوچک در بدنش وجود دارد به قطر ۱/۰ سانتی متر به جای این عدد می گوید:«آن غده به اندازه یک سر سوزن است».
یا استاد نجوم و ستاره شناسی، به جای اینکه بگوید: فاصله زمین تا ماه ۳۸۰۰۰۰۰ (سیصد و هشتاد هزار کیلومتر است می گوید: «اگر با ماشین با سرعت ۱۲۰ کیلومتر بدون ایستادن به سمت ماه حرکت کنی، شش ماه طول می کشد تا به ماه برسی».
یا یکی از دوستانم عاشق آیفون است، به جای اینکه بگویم فلان چیز، قیمتش چند است، مثلا می گویم: «یعنی با پول خرید این وسیله، میشه پنج تا آیفون خرید».
و ساده سازی برای مخاطب کاملا شکل خواهد گرفت.
بخش پنجم
ادبیات ساده سازی
در این بخش درباره این صحبت می کنیم که در تولید محتوایمان از چه نوع کلماتی استفاده کنیم، که فهم آن کلمات برای مخاطب بسیار ساده باشد.
تفکر انتزاعی، تفکر عینی
انسان از کودکی تفکر عینی دارد و هر چه بزرگتر می شود به سمت تفکر انتزاعی گرایش پیدا می کند.
شاید جمله می بالا را در جایی خوانده باشید، یا از کسی شنیده باشید، ولی احتمالا اولین بار که این جمله را می شنوید، متوجه منظور آن نمی شوید. چرا؟ چون ساده سازی نشده است. به جای جمله می بالا می توان اینگونه گفت:
انسان ها تا زمانی که کودک هستند فقط چیز هایی را درک می کنند، که بتوانند آن را ببینند یا لمسش کنند(تفکر عینی). ولی هر چه بزرگ تر می شوند، کم کم این توانایی را پیدا می کنند که موجودات و چیزهای غیر ملموس را نیز درک کنند(تفکر انتزاعی) مثلا: بچه مفهوم محبت را درک نمی کند (محبت می کند ولی نمی داند، محبت چیست) زیرا محبت چیزی نیست که بتوان آن را لمس کرد یا دید.
برای همین، اگر بخواهید برای بچه ها درباره یک چیز مفهومی، تخیلی (انتزاعی) صحبت کنید، باید آن را برایشان ملموس (عینی) کنید. حتی بزرگترها نیز همینطورند باید برای آنان نیز کلمات مفهومی را ملموس کرد، چرا که هضم کلمات عینی از کلمات مفهومی بسیار راحت تر است.
نکته ای که وجود دارد این است که بسیاری از مدرس ها انتزاعی (مفهومی) درس می دهند، مثلا: می گویند باید ثروتمند شوید. خب هر کسی از ثروت یک تصوری دارد، یک نفر به (یک میلیون می گوید ثروت. نفر بعدی به (یک میلیارد و نفر بعدی می گوید زمانی ثروت مندم که (دخلم و خرجم یکی باشه).
پس وقتی درباره چیزی صحبت می کنیم، با استفاده از همان تکنیک (چی؟ چرا؟ چطور؟خب؟) استفاده می کنیم. و با جواب به (چی؟) تعریفمان از ثروت را کاملا واضح بیان می کنیم.
استخدم واژاگان
به نظرتان، فهمیدن کلمه ی (استخدام واژگان) راحت تر است یا (استفاده از کلمات)؟
و اینگونه است که باید به جای آن بگوییم، (استفاده از کلمات) تا ادبیات و کلمات را برای مخاطب ساده سازی کرده باشیم.
خب، در استفاده از کلمات برای اینکه ساده سازی کنیم، باید نکات زیر را رعایت نماییم:
ا.ملموس: همانطور که بالا گفتیم، حتی کلمات مفهومی را برای مخاطب ملموس کنیم.
۲. بسیار ساده
٣. بدون نیاز به تبديل: مثلا به جای اینکه بگوییم (استخدام واژگان و مخاطب این کلمه را به استفاده از کلمات) تبدیل کند، خودمان این تبدیل را انجام دهیم.
۴. قابلیت تصویر سازی: که این موضوع نیز به ملموس بودن کلمات برمی گردد و کلماتی را استفاده نماییم که مخاطب بتواند آن را در ذهنش به صورت نمایش به تصویر بکشد.
۵.غیر تخصصی: استفاده از کلمات تخصصی برای افرادی که آن تخصص را ندارند باعث می شود فهم مطالب برای آن مخاطب بسیار سخت شود و در نتیجه، مخاطب نمی تواند با شما و محتوای شما ارتباط برقرار کند.
اگر شما حرفه ای باشید، حتی در جمع های تخصصی نیز از کلمات تخصصی استفاده نمی کنید، و با این کار حرفه ای بودن خودتان را نشان می دهید. چون شخص آماتور وقتی کلمات تخصصی را نفهمیده چطور می تواند آن را به زبان ساده بیان کند، غیر تخصصی گفتن کلمات تخصصی این را می رساند که شما کلمات را فهمیده اید که حالا آن را به زبان ساده بیان می کنید.
اسطوره استفاده از کلمات ساده: استیو جابز
استیو جابز بنیان گذار شرکت اپل است که محصولات جدید شرکت را خودش معرفی می نمود.
خیلی از افراد استیوجابز را بیش از دیگر رقبایش دوست دارند، چون صحبت هایش را می فهمند، چون خیلی ساده صحبت می کند، به عنوان مثال:برای اینکه بگوید این دستگاه ۲ گیگ حافظه دارد، می گوید:
هزار آهنگ در جیبت
بهشون برنمی خوره؟!
شاید این سوال، برای شما هم پیش آمد، که وقتی خیلی ساده باهاشون صحبت کنیم (بهشون برنمی خوره؟).
خب اگر این موضوع خیلی برای شما مهم است، که طرف مقابل احساس نکند شما با ساده سازی، به او بی احترامی می کنید و گمان نکند که ما او را فرد کند ذهنی می دانیم.
به او به یک صورتی می فهمانیم که: «من این مطلب رو ساده میگم تا خوب تو ذهنت بمونه، و زحمت ساده سازی رو از شما برمی دارم تا راحت تر بفهمی».
تولید کننده ی محتوا اگر از ادبیات ساده سازی خوشش نمی آید، می تواند در کنار ساده بسازی، مقدار کمی هم از کلمات تخصصی استفاده کند.
چک لیست ساده سازی
تعیین موضوع
۱. موضوع اسوژه ی محتوای شما چیست؟
۲. نوع محتوایتان چیست؟
تکنیک چی؟ چر؟ چطور؟ خب؟
۳. این موضوع یعنی چی؟
۴. چرا باید به این موضوع بپردازیم؟
۵. چگونه این موضوع را عملی کنیم؟
۶ . اولین قدم برای عملی کردن این موضوع چیست؟
تکنیک پر کردن شکاف ها
۷. آیا شکاف دانشی وجود دارد؟
الف آیا این موضوع جدید است؟
ب آیا دسترسی به آن محدود است؟
ج آیا مخاطب، توهم دانش دارد؟
۸. چگونه شکاف دانشی را پر کنیم؟
الف آیا مخاطب می داند که نمی داند؟
ب مخاطب، چه اطلاعاتی نیاز دارد تا بداند؟
ج مخاطب، کجای مسیر نیاز به اطلاعات دارد؟
د آیا مخاطب، یادش می ماند؟
ه چه سبکی از اطلاعات برای این موضوع بهتر است؟ (متن یا فیلم یا…)
۹. آیا شکاف مهارتی وجود دارد؟
الف آیا در این موضوع، دانستن کافی نیست و باید ایفای نقش بکند؟
۱۰. چگونه آن را پر کنیم؟
الف مخاطب باید چه تمرینی انجام دهد؟
ب آیا مخاطب می داند که باید تمرین کند؟
ج مخاطب، چه فرصت هایی برای تمرین دارد؟
د مخاطب، چه قدر زمان نیاز دارند؟
و آیا مخاطب، مهارت قبلی را فراموش کرده است؟
۱۱. آیا شکاف انگیزشی وجود دارد؟
الف آیا مخاطب دلیلی برای تغییر ندیده است؟
ب آیا مخاطب به مقصد و نتیجه اطمینان ندارد؟
ج آیا مقصد برای مخاطب غیر جذاب است؟
د آیا مخاطب در مورد تغییر، اضطراب و نگرانی دارد؟
و آیا مخاطب، توهم دانش دارد و نمی داند؟
۱۲. چگونه آن را پر کنیم؟
الف نگرش مخاطبان به آموزش چگونه است؟
ب آیا مخاطب مقاومتی نشان می دهد؟
ج چه چیز مخاطبان را می انگیزاند؟
۱۳. آیا شکاف محیطی وجود دارد؟
الف آیا مخاطب، نبود ابزار و تکنولوژی را بهانه می کند؟
ب آیا مخاطب، نبود محیط حمایت کننده را بهانه می کند؟
۱۴. چگونه آن را پر کنیم؟
الف چگونه مسئولیت پذیری را به مخاطب یاد می دهید؟
ب پلن B و تعیین تکلیف را به مخاطب آموزش دهید.
ویژگی های شخصیت او تار موضوع شما
۱۵. سن
۱۶. سواد:
۱۷. مقدار خجالتی بودن:( کم زیاد متوسط)
۱۸. فرهنگ:
۱۹. ویژگی های منفی دیگر:
۲۰. آیا این شخصیت آواتار، محتوای من را می فهمد؟
تکنیک خلاقیت
۲۱. خلاقیت شما در تولید محتوای آموزشی برای این موضوع چیست؟
ابزارک های ساده سازی
۲۲. آیا اطلاعات موضوعتان را طبقه بندی کرده اید؟
۲۳. برای موضوعتان، چه مثال های روزمره ای می زنید؟
۲۴. برای موضوعتان، چه داستان یا رخ دادی را تعریف می کنید؟
۲۵، موضوعتان را به چه چیزی تشبیه می کنید؟
۲۶. بازی آموزشی برای موضوعتان چیست؟
۲۷. اقدامک بسیار واضحتان چیست؟
۲۸. اعداد و ارقام را به چه مباحث قابل درکی تبدیل کرده اید؟
۲۹. بررسی موردی نمونه می موفق در موضوع شما چیست؟
ادبیات ساده سازی
۳۰. آیا از کلمات قابل فهم استفاده کرده اید؟
برای اینکه بتوانید هر باری که محتوایی تولید می کنید از این چک لیست استفاده نمایید؛ می توانید همین چک لیست را از آدرس اینترنتی زیر دانلود کرده و به صورت چاپی یا در برنامه ی ورد استفاده کنید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.